محل تبلیغات شما

زیر بار گنبد کبود
غیر سایه‌اش کسی نبود
سهمش از زمین فرار و درد
سهمش از هوا غبار و دود
پیش رو راه بی‌هدف
پشت سر شهر غم‌زده
پای پیاده در دل شهر
تا پل آزادی قدم زده
دل تنگ، شب سرد
سفر حسرت و یاد
وطنش بر شانه باد
زیر بار گنبد کبود
با خودش هم آشنا نبود
سهمش از زمین فرار و درد
سهمش از هوا غبار و دود
زیر بار گنبد کبود
غیر سایه‌اش کسی نبود.

 

 

 

 

همین.

سهمش از زمین فرار و درد

جا مانده. از هر طرف جا مانده.

آن‌جا که دریا به آخر می‌رسد و آسمان آغاز می‌شود

زمین ,بار ,گنبد ,هوا ,غبار ,دردسهمش ,فرار و ,زمین فرار ,از زمین ,بار گنبد ,دردسهمش از ,گنبد کبودغیر سایه‌اش

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها