محل تبلیغات شما



زیر بار گنبد کبود
غیر سایه‌اش کسی نبود
سهمش از زمین فرار و درد
سهمش از هوا غبار و دود
پیش رو راه بی‌هدف
پشت سر شهر غم‌زده
پای پیاده در دل شهر
تا پل آزادی قدم زده
دل تنگ، شب سرد
سفر حسرت و یاد
وطنش بر شانه باد
زیر بار گنبد کبود
با خودش هم آشنا نبود
سهمش از زمین فرار و درد
سهمش از هوا غبار و دود
زیر بار گنبد کبود
غیر سایه‌اش کسی نبود.

 

 

 

 

همین.


نوشته بود:


《تکلیف آن برگ که عاشق نسیم شده بود چه می‌شود؟

هر چه می‌دود نمی‌رسد و سرانجام

لحظه‌ای به دنبال نسیم، از درخت بر زمین می‌افتد.

جا می‌ماند انگار

برای همیشه.》

 

+ من اما

 افتادم، ساده‌لوحانه گمان کردم آزاد شدم. رها در باد. دریغ که ریشه‌ام، خانه‌ام را در جست‌وجوی باد گم کرده بودم. دریغ که برگی که از درخت می‌افتد، می‌میرد.

دریغ.


اتاق خواب،

ضلع شرقی،

کمد جنوبی،

در کشویی‌ش رو که باز می‌کنی، همیشه یه لیوان بزرگ و قشنگ هست که پر از آبه. برای وقتایی که حوصله ندارم از اتاق برم بیرون.

دوست دارم همیشه آب کنار دستم باشه. لیوان هیچ وقت خالی نباشه. یه وقت در بحران بی‌آبی نباشم خلاصه.

 

یک هفته‌ای بود که سرم شلوغ بود و مدام توی اتاق غیرخواب (!) به سر می‌بردم.

دیروز که بعد از یک هفته رفتم سراغ کمد، دیدم لیوان آب بوی مرداب گرفته!

اما

کاش فقط لیوان بود که بوی موندگی می‌داد.

خیلی جاهای دیگه‌ی زندگی‌مم بوی مرداب گرفته. بی‌شمار لیوان آب شفاف و دل‌چسب توی ذهنم چیده شده‌ن، ولی اون‌قدر نگران تموم شدن‌شون بوده‌م، که دارن بوی مرداب می‌گیرن.

 

یه وقتایی حتا تشنه می‌شیم اما از ترس تموم شدن آب، دست نمی‌زنیم بهش.

بعد به خودمون میایم.

می‌بینیم هم تشنه‌ایم،

هم دیگه اون آب دل‌چسب نیست.

حواسمون کاش به لیوان آب زلال دلمون باشه.

همین.



پ.ن.

نمی‌خواستم این‌قدر گنگ بنویسم اما نوشتم تا یادم نره زندگی همین‌قدر مبهمه.

 

پ.ن. ۲

دوستان گفتن بوی چمن دوس می‌دارن؛ دیدم خب منم دوس می‌دارم! چه کاریه! کردیم‌ش مرداب که ابهامی نباشه :دی


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گروه تایپ و ترجمه کلمه